جدول جو
جدول جو

معنی بخاک انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

بخاک انداختن
(مُ جَ ءَ)
به زمین زدن. خواباندن به خاک. به خاک افکندن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ دَ)
پنهان انداختن در خاک چیزی که بدزدی رفته تا دزد رسوا نشود. خاک اندازان و خاک ریختن نیز گویند و این در هندوستان مرسوم است. (آنندراج). رجوع به خاک انداز شود:
گفتمش دزدیده ای دل را و خون کردی جگر
گفت سیفی خاک ریزم گر بمن داری گمان.
سیفی بدیعی (از آنندراج).
خاک بر هر طرف تودۀ افلاک انداز
نشود یافته آن گم شده بی خاک انداز.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
به خاک افکندن. خوار و بی اعتبار کردن. (آنندراج) :
می خورده و مستانه خرامید بصحرا
بر خاک بینداخته تکلیف هوا را.
سنجر کاشی
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
مرکّب از: ب + راه + انداختن، براه افکندن. بیدار کردن و راه نمودن. (آنندراج)، راهی کردن:
بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را
من براه انداختم این کاروان خفته را.
صائب (آنندراج)،
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ)
افکندن بار. انداختن بار، چنانکه کرایه کشان در محلی. رجوع به بار افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءَ)
مرادف رنگ خانه ای ریختن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پی افکندن. بنیاد نهادن:
ز نو میخواهم اندازم بنای عشرت آبادی
که روزی خاک و خشت این کهن ویرانه خواهم شد.
آصفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
انبوب انداختن خوان انداختن -1 اسباب فروختنی را در مکانی پهن کردن، فرش انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز انداختن
تصویر باز انداختن
دور انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار انداختن
تصویر بار انداختن
بار افکندن، کود دادن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساط انداختن
تصویر بساط انداختن
((~. اَ تَ))
اسباب فروختنی را در مکانی پهن کردن، فرش انداختن
فرهنگ فارسی معین